ندانستن و نپرسیدن

بههرحال سینما هنوز هم در کشور ما یکی از ارزانترین سرگرمیهاست اما به نظر میرسد آنچه که تفاوت اصلی در رفتار تماشاگر سینما در آنسوی مرز با نمونه ایرانیاش را رقم میزند زنده بودن علاقه و عادت به سینما رفتن در اوست؛ در حالی که این عادت و علاقه– بنا به دلایل متعددی که بارها به آن اشاره شده و در حوصله این یادداشت نمیگنجد– در تماشاگر وطنی کم و کمرنگ شده و حتی اگر واقعبین باشیم، باید بپذیریم که مثل عادت به کتابخوانی و مطالعه در کشور ما، متاسفانه در آستانه انقراض و نابودیست. درست مثل این که گیاه عشق را به حال خود واگذاریم و مدتها پس از آن که برگهایش پژمرده و ریشههایش خشک شد پای آن زانو بزنیم و در حالی که چشمهایمان پر از اشک شده، بر موقعیتها و روزهایی که برای حفظ آن از دست دادهایم حسرت بخوریم؛ حسرتی که دیگر به هیچ کاری نمیآید!
اما هنوز هم امیدی هست. اگر در امور باغبانی سررشته داریم میتوانیم جای این گُلدان را در گُلخانه عوض کنیم تا نور بیشتری به آن بتابد و آب و مواد تقویتی بیشتری پای آن بریزیم تا دستکم زنده بماند؛ و اگر در این زمینه تخصص نداریم، به قول قدیمیها کار را به کاردان بسپاریم و در اضطراب و سکوت به دستهای او چشم بدوزیم؛ تا ببینیم و بپرسیم چهگونه از ساقه آن قلمه میزند یا پیاز آن را تکثیر میکند. از قدیم گفتهاند: نداستن عیب نیست، نپرسیدن عیب است!
اين نوشته پيش از اين در چهارصد و پنجاه و سومين شماره ماهنامه فيلم به چاپ رسيده است.
+ نوشته شده در پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۱ ساعت توسط امید نجوان
|